نمیدانم دلم به دنبال چه می گردد
در کنار آن درخت های انار که برروی خاک ایستاده اند و موهایشان را پریشان کرده اند تا گلهای کوچک کنارشان پژمرده نشوند زیر آفتاب تابستان
نمی دانم چه چیزی قلبم رافشارمی دهد زمان فهمیدن بوی پاییز و آن صدای مبهم غریب که همیشه بامن است چه می گوید؟
نمی توانم بفهمم که در زوزه باد چه چیزی نهفته است که من را دیوانه می کند
غربتی را میشناسم که درغروب روز رفتنم دقیقا همانجا که دررویا دیده ام منتظرمن است
چه می خواهد بگوید آن فراش باد که آنگونه بی رحم درحرکت است
وبقایای من را با خود به کجامی برد!؟
نمی دانم این حس غریب را نمیشناسم
فقط میدانم که این قلب دیگر قلب سابق نیست که اورامی شناختم قلب من عوض شده است و دلم بسیار تنگ است
- ۱ نظر
- ۳۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۰۳