سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۲۱ ق.ظ
مسیر
در مسیری بودم و
به جاده نگاه می کردم،
خیلی چیزها را دیدم
مثل
خانه هایی که نقطه امن ادم هاست ،
ادم هایی که هرکدامشان پرهستند ازهزاران
کتاب قصه و رمان و داستان غم
انگیز و شاد، درکتابخانه های
به تاراج رفته درونشان
که
هرگزگشوده نخواهد شد و
نخوانده درنقاط تاریک
تاریخ شناخت ادم ها دفن خواهد شد،
تا ابد
و
درخت هایی که قصه گوی
داستان های شیرین جاده ها
هستند ،
و
حیوانات و بیابان ساکت ولی
پرغوغا
که هم درآن گم می شوی و هم پیدا
یک آن تنهایی ادم ها یادم آمد درذهن
بازیگوشم
و
به شکستگی قلب ادم هایی که درظاهر
شاید شبیه هیولایی باشند
ناامن و غیرقابل اعتماد
و درباطن بسیار تنها و غمگین و ساده و آسیب
پذیر
به فکر فرو رفتم
و باخود گفتم
ایا وقت آن نرسیده است که همدیگر را دریابیم؟
و آن هیولای ترسناک را نوازش کنیم
شاید او هم آدم شد
شاید
- ۹۷/۱۲/۲۱