دوشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۷، ۰۹:۴۳ ق.ظ
کلبه
در کلبه ته جنگل روی صندلی اش پیچ و تاب می خورد
و هیزم های خشک را دراتش می انداخت
سکوت در سکوت
غوغا در غوغا
تمام وجودش بردوشش سنگینی می کرد
همه دنیایش بر سرش آوار شده بود
جستجو می کرد
جستجو می کرد
درلابه لای روزنامه های مچاله شده،
در وجود
کتابخانه غبار گرفته خالی ازکتاب،
در کنار گلدان ها و درخت هایی که همیشه می خواست پیش انها
و خودش باشد
و آن موزاییک های حوض همسایه که عصرها
انها را میشست چون گمان می کرد
با آب پر رنگ تر و خوشرنگ تر می شوند
و در قلب تپنده آن بلبل که
باتیرکمان کودکی اش داشت جان میداد
او داشت جستجو می کرد
در هیزم
در اتش
در همه جا
او به دنبال خودش می گشت
درهمه جا جز درون خودش
هیزم ها سوخت و تمام شد و او
درکلبه اش یخ زد بدون خودش
- ۹۷/۱۲/۲۷