انگشتانم نفس می کشیدند و با ابرهایی قشنگ و رنگارنگ داستانهایم را برشیشه اتاقم می نوشتند
از کودکی
و
بازیهایش
از گریه ها و
حسرت هایش
از دعواهای راه مدرسه و
غم هایش
ازنوجوانی و غوغایش
و از جوانی های هنوز نیامده رفته
حتی
ازلباس ها و کفش هایی که وقتی به آنها نگاه می کنم
متحیر می مانم از دزدکی بزرگ شدنم
باز هم انگشتانم نفس می کشند و می لغزند بر صفحه عرق کرده و خجالت زده شیشه اتاقم
واای
لغت ها اشتباه از آ ب در امدند
غلط های املایی را باید تصحیح کرد
اما
دیگر
نمی شود چیزی را درست کرد
نمی شود چیزی را پاک کرد
فقط باید جا گذاشت تمام کاغذ های خجالتی را در قاب شیشه ای اتاقم
اشتباهات به تاریخ پیوست
ازنو باید شروع کرد و نوشت برتن شیشه ای زندگی
- ۰ نظر
- ۲۹ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۱۱