عرصه سیمرغ

مشق عشق می نویسم

عرصه سیمرغ

مشق عشق می نویسم

درود دوستان عزیزم
به کلبه کوچک من خوش امدید
🌿🌿🌿🌿
چای دم داده ام
باچند پر بهارنارنج
🌾🌾🌾🌾
که خودم انها را ازباغ احساسم چیده ام
بیایید همین جاکنار اتش درون کلبه من بنشینید
بوی بهارنارنج این چای مست کننده است
یک فنجان چای تقدیم به شما
بفرمایید نوش جان

پربیننده ترین مطالب

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

  انگشتانم نفس می کشیدند و با ابرهایی قشنگ و رنگارنگ  داستانهایم را برشیشه اتاقم می نوشتند 

 از کودکی 

و 

 بازیهایش 

از گریه ها و 

 حسرت هایش

از دعواهای راه مدرسه  و 

غم هایش  

 ازنوجوانی و غوغایش 

و از جوانی های هنوز  نیامده رفته 

حتی 

 ازلباس ها و کفش هایی که وقتی به آنها نگاه می کنم 

 متحیر می مانم از دزدکی بزرگ شدنم 

باز هم انگشتانم نفس می کشند و می لغزند بر صفحه عرق کرده و خجالت زده شیشه اتاقم 

واای 

 لغت ها اشتباه از آ ب در امدند 

غلط های املایی را باید تصحیح کرد 

اما 

دیگر 

 نمی شود چیزی را درست کرد 

 نمی شود چیزی را پاک کرد

 فقط باید جا گذاشت تمام کاغذ های خجالتی را در قاب شیشه ای اتاقم 

 اشتباهات به تاریخ پیوست

ازنو باید شروع کرد و نوشت برتن شیشه ای زندگی 

 

  • الهام کیان آرا

 می دانم مثل کودکان نوپا 

 بادندان هایم تنت را خراش دادم 

 میدانم که مدتیست موهایت را نبافته ام 

 و خط چشم های قشنگت را نکشیده ام 

  میدانم که آن لباس دامن دار گل گلی را برایت نخریده ام 

 و  آن عروسک موطلایی که موهایش مثل موهای من فرفری است 

 بله بله میدانم 

  گفته بودی میخواهی موهایش موهای من را به یادت بیاورد  

من همه چیز را می دانم اما 

    اما ایا تو میدانی لب های صفحه های دفترم سفید مانده اند؟ 

 و جویبارهای وجودم خشکیده اند  ؟

 و سرما استخوانهای فکرم را سوزانده است؟ 

 آهای سرت سلامت و دماغت چاق و دلت خوش تو ازپیش من رفتی ومن ازخود رفتم نه ازتو 

بازگرد ای قلمم 

که من بی تو یعنی هیچ 

  • الهام کیان آرا

 قلبم را درچمدان انداختم و یک قفل روی آن زدم 

دیگر حس ماندن نیست 

من خودم را برداشتم و برای همیشه ازاین شهر رفتم 

 خانه ها خراب شده اند 

 سقف ها چکه می کنند 

ادم ها 

 شهر رافروخته اند به مردمش 

 خدارااینجا نمی توان دید  

از اینجا 

فقط 

باید گریخت 

  • الهام کیان آرا